دعایم کن!

هم دعا از تو اجابت هم ز تو / ایمنی از تو مهابت هم ز تو

دعایم کن!

هم دعا از تو اجابت هم ز تو / ایمنی از تو مهابت هم ز تو

عید آمد

Flowers

بهار را باور کنFlowers 

باز کن پنجره ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
همه چلچله ها
برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه جشن اقاقی ها را
گل به دامن کرده ست
باز کن پنجره ها را ای دوست
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت
برگ ها پژمردند
تشنگی با جگر خاک چه کرد
هیچ یادت هست
توی
تاریکی شب های بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد
با سرو سینه گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد
هیچ یادت هست
حالیا معجزه باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه تنگ
 با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
خاک جان یافته است
 تو چرا سنگ شدی
تو چرا اینهمه دلتنگ شدی
باز کن پنجره ها را
و بهاران را
باور کن 
 
فریدون مشیری(روحش شاد)
Flowers
 
عید همگی شما عزیزان مبارک باشد.
 
 
سال نو خوبی داشته باشید.
 

پس ما معطل چه هستیم!؟

به نام خدای  مهربان

که خرد هیچکس به او راه نیست.

 
 

 

سلام به شما,  گلهای های باغ هستی!

 

این متن را چند سال پیش نوشته بودم فکر کردم نیاز دارم که باز

به خودم یادآوری کنم که:

خداوند متعال اسماء حقایق عظما و مقامات عالی رشد

را به حضرت آدم آموخت  و این تعالیم سینه به سینه برای 

همهء ما, ابناء بشر, به ارمغان داده شد. 

دانه های ایمان و عشق و زیبایی و نیکویی و محبت و ایثار و ...

 در دل تک تک ما می درخشند و آماده آبیاری و رشد هستند,

پس معطل چه هستیم!؟

بیایید جهان هستی را  نگاه کوتاه بیندازیم:

ماه و خورشیدو ستارگان, همراه و همصدا با گلها,  درختان, 

ابرها و بادها و دریاها و باران, همه مخلوقات  ...

هر لحظه با شور و شوق زندگی جامهای انوار فیوضات الهی

را سر میکشند و همه باهم, دست به دست هم, تمام هستی

را با آوای عشق و محبت و تسبیح خود لبریز میکنند.

چه غوغای لطیف و زیبایی است!

چه هیاهوی دلنشین فرح بخشی است!

پس ما که اشرف مخلوقات نام داریم,

چرا این سان خود را به غفلت کنار کشیده ایم؟!

میهمانی هستی براه است

پس ما معطل چه هستیم!؟

Flowers 

گل خندان که نخندد چه کند

 علم ار مشک نبندد چه کند!

 ماه تابان بجز از خوبی و ناز

 چه نماید چه پسندد چه کند!

آفتاب ار ندهد تابش و نور

پس بدین نادره گنبد چه کند!

 دیوان شمس مولانا

 

راستی صدای پای بهار را میشنویم؟!

مبادا باز هم بهاری دیگر بیاید و برود,

و باز هم جوانه زدن ها و شکوفه زدن ها

و آواز شادی پرنده ها را در نیابیم 

دلهایتان بهاری!