با نام خدای مهربان
البته با اجازه شاعر دو کلمه آخری
را که به رنگ قرمز نوشتم جایشان را عوض کردم (نظر من اینطور است):
آه آه از دل من ـ که از او نیست بجز خون جگر حاصل من
زآنکه هر دم فکند جان مرا در تشویش ـ چه کنم با دل خویش؟
چه دل مسکینی ـ که غمین می شود اندر غم هر غمگینی
هم غم گرگ دهد رنجش و هم قصه میش ـ چه کنم با دل خویش؟
در دلم هست هوس ـ که رسد در همه احوال به درد همه کس
چه امیری متمول،چه فقیری درویش ـ چه کنم با دل خویش؟
طفل گریانی دید ـ چشم گریانی و احوال پریشانی دید
شد چنان سخت پریشان، که مرا ساخت پریش ـ چه کنم با دل خویش؟
دیده گردیده فقیر ـ بهر نان گرسنه آن گونه که از جان شده سیر
دل من سوخت بر او ، تا جگر من شد ریش ـ چه کنم با دل خویش؟
گر دل افتد هر دم ـ بهر هر کس که فقیر است و مریض است به غم
من در این دوره که فقر و مرض است از حد بیش ـ چه کنم با دل خویش؟
زارم از دست عدو ـ چه کنم دل نگذارد که برم حمله به او
بسکه محتاط به بار آمده و دور اندیش ـ چه کنم با دل خویش؟
گر در افتم با مار ـ نیست راضی دل من تا کشم از مار دمار
لیک راضیست که از او بخورم صد ها نیش ـ چه کنم با دل خویش؟
دارد این دل اصرار ـ که من امروز شوم بهر جهانی غمخوار
همه جا در همه وقت و همه کیش ـ چه کنم با دل خویش؟
از برای همه کس ـ دل پرعاطفه در این دوره به کار آید و بس
نرود با دل بی رحم کاری از پیش ـ چه کنم با دل خویش؟
"ابو القاسم حالت"