دعایم کن!

هم دعا از تو اجابت هم ز تو / ایمنی از تو مهابت هم ز تو

دعایم کن!

هم دعا از تو اجابت هم ز تو / ایمنی از تو مهابت هم ز تو

راه راست!

 با نام خدا 

 

خداوندی که هرچه آفرید 

 

 جمیل و زیباو نیکو آفرید. 

 

... أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ... 

سوره سجده آیه ۷

 

 

 سلام عزیزان!  

سلامی به الوانی رنگهای برگهای پاییزی! 

 

فکر میکردم که انبیا و مردان و زنان بزرگ راه حق  

 

وحقیقت روزانه بارها از خداوند میخواستند که  

 

آنها را به راه راست و مستقیم هدایت کند...  

 

و ما در مقایسه با آنها هر لحظه باید دست به  

 

درگاه باریتعالی باشیم که مبادا شیطان درون  

 

و بیرون رخنه ای پیدا کرده و ما را از راه راست  

 

و درست منحرف کند.  

 

ای خدا.... 

ای عظیم از ما گناهان عظیم  

تو توانی عفو کردن در حریم 

 

ما ز حرص و آز خود راسوختیم 

 

وین دعا را هم ز تو آموختیم  

حرمت آنکه دعا آموختی 

 

در چنین ظلمت چراغ افروختی 

 

دستگیر و ره نما توفیق ده  

جرم بخش و عفو کن بگشا گره 

 

مولانا  

 Apple 2 PineappleGrape 2 

شما که امروز به خانهء من آمده اید 

 

من شما را دعا میکنم و شما هم 

 

مرا دعا کنید. 

 

التماس دعا! 

میرسی!

یا لطیف 

 

که با مهرت همه را صدا میکنی!  

 

 

سلام بر شما عزیزان خدا! 

 

دوستان اینبار یک داستان زیبا از خانم عرفان نظر آهاری مینویسم:  

 

هر بار که‌ می‌روی، رسیده‌ای‌

 

پشتش‌ سنگین‌ بود و جاده‌های‌ دنیا طولانی.  

 

می‌دانست‌ که‌ همیشه‌ جز اندکی‌ از بسیار را نخواهد رفت.  

 

آهسته آهسته‌ می‌خزید، دشوار و کُند؛ و دورها همیشه‌ دور بود. 

 

سنگ‌پشت‌ تقدیرش‌ را دوست‌ نمی‌داشت‌ و آن‌ را چون‌ اجباری‌  

 

بر دوش‌ می‌کشید. پرنده‌ای‌ در آسمان‌ پر زد، سبک؛ 

و سنگ‌پشت‌ رو به‌ خدا کرد و گفت: این‌ عدل‌ نیست، این‌ عدل‌ نیست.  

 

کاش‌ پُشتم‌ را این‌ همه‌ سنگین‌ نمی‌کردی. من‌ هیچ‌گاه‌ نمی‌رسم.  

 

هیچ‌گاه. و در لاک‌ سنگی‌ خود خزید، به‌ نیت‌ ناامیدی. 


خدا سنگ‌پشت‌ را از روی‌ زمین‌ بلند کرد. زمین‌ را نشانش‌ داد.  

 

کُره‌ای‌ کوچک‌ بود. 


و گفت: نگاه‌ کن، ابتدا و انتها ندارد. هیچ کس‌ نمی‌رسد.
 

چون‌ رسیدنی‌ در کار نیست. فقط‌ رفتن‌ است. حتی‌ اگر اندکی.  

 

و هر بار که‌ می‌روی، رسیده‌ای. و باور کن‌ آنچه‌ بر دوش‌ توست،  

 

تنها لاکی‌ سنگی‌ نیست، تو پاره‌ای‌ از هستی‌ را بر دوش‌ می‌کشی؛  

 

پاره‌ای‌ از مرا. 


خدا سنگ‌پشت‌ را بر زمین‌ گذاشت. دیگر نه‌ بارش‌ چندان‌ سنگین‌ بود  

 

و نه‌ راهها چندان‌ دور. 


سنگ‌پشت‌ به‌ راه‌ افتاد و گفت: رفتن، حتی‌ اگر اندکی؛  

 

و پاره‌ای‌ از «او» را با عشق‌ بر دوش‌ کشید. 

 

در دعاهایم هستید.  

شما هم مرا دعا کنید.